سیمای مطلب

سیمای مطلب

سیمای مطلب

سیمای مطلب

مرد فریاد کشید

مرد فریاد کشید سوار شو. صدایش توی کل خیابان شریعتی پیچید. دست فروش ها همه سرهاشان را به سوی صدا برگرداندند. عابرها ایستادند. و مغازه دارها همه پریدند توی پیاده رو. مرد بار دیگر فریاد زد : بهت می گم سوار شو. دختر اما بهت زده نگاهش را دوخته بود به مرد و سوار نمی شد. از ترس صورتش سرخ شده بود و فقط می توانست سرش را تکان دهد که نمی خواهد سوار بشود. مردم اطرافشان آهسته حلقه می زدند و توی خیابان شریعتی مسیر شمال و جنوب ترافیک شده بود.  مرد سیلی محکمی به صورت دختر زد طوری که موهایش توی هوا پیچید. همین هنگام مردی عضلانی از آن سوی خیابان خودش را پرت کرد کنار موتور و نهیب زد که چرا می زنی بی شرف. مرد گفت من پدرشم به تو چه. مرد عضلانی گفت پدرش هستی که باش چرا می زنیش. پدر بار دیگر به دخترک اصرار کرد که سوار شود. دختر مردد بود. انگار نه راه رفتن داشت و نه جرات سوار شدن. بی پناهی را در صورتش احساس کردم. وقتی پدر سیلی دیگری به صورت دختر زد مرد عضلاتی با او گلاویز شد. موتور روی زمین ولو شد. دختر جوری جیغ می کشید که انگار نهنگی است در اقیانوس که آواز ناآشنایش را هیچ کس نمی فهمد و تنهای تنهای تنها مانده است. جمعیت حیران و سرگردان موج می خوردند. چند نفری مرد عضلانی را از پدر کندند و به سوی دیگر خیابان بردند. پدر با موهای ژولیده و لباس خاک مال شده موتورش را از روی زمین برداشت و راه گرفت به سوی کوچه ای که روبرویش بود. دخترک با روسری افتاده و موهای پریشان و سر و صورت سرخ از سیلی ها و شرم و اندوه جیغ می کشید و به دنبال پدرش راه می رفت. احساسی بود بین لعنت به تو و این شهر. پدر چند ده متری که رفت سوار موتور شد و این بار دخترک ترک موتور نشست و هر دو با باد پاییز که برگ ها را می ریخت رفتند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد