سیمای مطلب

سیمای مطلب

سیمای مطلب

سیمای مطلب

چه عواملی موجب زمین خوردن سالمندان می‌شود؟

 اختلالات جسمی، شناختی، مصرف داروهای خواب آور و شرایط محیطی مانند نورکم و ارتفاع نامناسب تختخواب، فرد را مستعد زمین خوردن می کند.

سینی حلوا

حلوای هویج با کراست بیسکویتی

مواد لازم:

آرد برنج 1و1/4پ

هویج 250گرم

آب 1پ

گلاب1/2پ

کره 150گرم

شکر3/4پ

زعفران دمکرده

هل ساییده شده 1ق چ

مواد لازم کراست بیسکویتی:

بیسکویت پتی بور2بسته

کره 150گرم

دارچین 1ق چ

روش تهیه:

بیسکویت را پودر میکنیم کره آب شده و دارچین را اضافه کرده و مخلوط میکنیم ،در قالبهای کوچک از مخلوط بیسکویت ریخته و خوب پرس وفشرده کرده در یخچال میگذاریم تا خودش را بگیرد.برای درست کردن حلوا شکر،آب ،گلاب و زعفران را روی حرارت میگذاریم .همینکه یکی دو جوش زد از روی حرارت برداشته،هل را اضافه کرده و کنار میگذاریم .

هویج را با 1لیوان آب پخته و به صورت پوره در میآوریم .حالا آرد برنج الک شده را روی حرارت متوسط گذاشته و مرتب هم میزنیم تا بوی خامی آن گرفته شود ،آرد تغییر رنگ ندهد.حدودا 10دقیقه طول میکشد بعد از آن کره را اضافه میکنیم.هویج پوره را داخل شهد ریخته و به مخلوط آرد و کره اضافه میکنیم . هم میزنیم تا حلوا یکدست شده و وقتی قابلمه را تکان دهیم حلوا وسط ظرف جمع شود.

از حلوا روی بیسکویت پرس شده میریزیم و روی حلوا را صاف میکنیم .برای اینکه حلوا تمیز از قالب بیرون بیاد یکساعت داخل فریزر گذاشته و به راحتی از قالب جدا میکنیم و به دلخواه تزیین میکنیم .


حلوا بادام

آرد سنگک 1/2پ

شکر1/2پ

آب3/4پ

بادام پودر شده 1/4پ

روغن جامد1/4پ سرخالی

گلاب1/4پ

زعفران دمکرده 1ق س

دارچین اق چ

روش تهیه:

شکر،آب،گلاب و زعفران را مخلوط کرده و روی حرارت گذاشته تا به جوش بیاید یکی دو قل که زد از روی حرارت برمیداریم و کنار میذاریم.آرد را الک کرده و روی حرارت بو میدهیم تا به رنگ قهوه ای روشن دربیاید،پودر بادام و دارچین را داخل آرد میریزیم.روغن رو اضافه کرده و خوب هم میزنیم ،در آخر هم شربت را ریخته و مرتب هم زده تا شربت جذب آرد شود و حلوا یکدست شده و از ظرف جدا شود.این حلوا را هم میتوان با قالبهای شکلات شکل داد و تزیین کرد.


حلوا نارگیلی

آردسفید 125گرم

کره80 گرم

پودر قند 70 گرم

پودر نارگیل ریز70 گرم

هل ساییده شده 1ق س

روش تهیه:

آرد را الک کرده و روی حرارت بو میدهیم .آرد تغییر رنگ ندهد،از روی حرارت برداشته و آرد را دوباره الک میکنیم .روی حرارت گذاشته و کره را اضافه کرده،کمی تفت میدهیم و از روی حرارت برمیداریم .وقتی که حلوا حرارتش را از دست داد طوری که دست را نسوزاند ،پودر قند ،پودر نارگیل و هل را داخل آرد و کره ریخته و مخلوط میکنیم .حلوا را داخل قالب شکلات پرس کرده و یکساعت در فریزر میگذاریم.

ساختارها وآدمها

تاثیر ساختارها را به طور اتفاقی چند روز قبل در دو بانک تجربه کردم. فهمیدم چگونه یک مدیریت متفاوت می تواند فضا و فرهنگ و نگرش متفاوت و به طبع آن روح همکاری، نگاه همدلانه و آرامش را به همراه آورد. 

فهمیدم برای تغییر یک جامعه نیاز نیست همه آدم های جامعه تغییر کنند . کسانی هستند که می توانند با تغییر فرایند ها و با آموزش ها و با ایجاد جهان بینی متفاوت تغییرات سریع و کم هزینه تری ایجاد کنند.

برای وصل چکِ بانک الف به اشتباه وارد بانک میم شدم. آنچه در گام اول مرا متعجب کرد پیشخوان های بلند و بدون صندلی بود. چون می دانستم در بانک الف پیشخوان ها کوتاه هستند و همینکه روی صندلی بنشینی همراستای متصدی بانک قرار می گیری. همین مورد ساده ارتباط چشمی آسان تری را بر قرار می کند از سوی دیگر اگر کار بانکی به درازا بکشد خستگی به پاها و کمر منتقل نمی شود تا فشار عصبی مضاعفی بر ارباب رجوع وارد کند. در بانک میم متوجه شدم متصدی به اعتراض به مراجعه کننده ای که دسته پولی آورده بود از او می خواست توضیح بدهد چرا برخی اسکناس ها تا شده هستند. این دومین موردی بود که تعجب مرا بر انگیخت. چون در بانک الف تمام متصدی ها با احترام و ادب و آرامش با ارباب رجوع برخورد می کردند. مورد آخر دسترسی به برگه های عملیات های بانکی بود. که در بانک میم کنار متصدی بود و اگر می خواستی پیش از نوبت برگه را پر و آماده کنی باید به سراغ متصدی می رفتی که در آن روز با سردی و بی حوصلگی متصدی روبرو شدم. در بانک الف برگه های عملیات های بانکی در کنار دستگاه نوبت دهی آزادانه در اختیار مشتریان بودند. برای من این مورد به معنای اعتماد به مشتری بود و از سوی دیگر کاهش فشار کاری از روی متصدی ها. وقتی برگه را برداشتم از سربرگ متوجه شدم به بانک اشتباهی آمده ام. وقتی از بانک خارج شدم و به بانک الف رفتم انگار از کشوری جهان سومی به کشوری توسعه یافته پا گذاشته بودم. دکور ساختمان، صندلی های پشت پیشخوان، لباس های متحد الشکل متصدی ها و حتی تهویه مطبوع همگی نشانگر ساختاری متفاوت با نگرشی متفاوت بود. آدم ها همان ها بودند. شاید بعضی ها حتی از یک خانواده اما ارتباط ها و فرآیندها در سطح دیگری در جریان بود.

دخترکی پا برهنه

دخترک با پای برهنه ظریف و نحیفش توی قطار پرسه می زد. خودش را انداخته بود توی بغل مردی کت و شلوار پوشیده و التماسش می کرد که فالی بخرد. قدیم تر ها فکر می کردم آنها سرنوشت ما را می فروشند اما حال می دانم که در اصل سرنوشت خودشان را می فروشند. مرد مدام دخترک را از خودش دور می کرد و او هم مثل جسمی آهنی جذب مغناطیس مرد کت شلوار پوشیده می شد. توی بغلش وول می خورد و با صورت گریان شده خودش را به پایش می انداخت و می بوسید تا شاید فالی بخرد. توی مترو که از تعدد دست فروشها لحظه ای سکوت را نمی شود تجربه کرد کسی روبروی من ایستاد. پسری چهارده پانزده ساله با عینکی ته استکانی  و صورتی بشاش و خنده رو بود. دستش دفی بی رشته و زنجیر بود اما صدایی همانطور گویا و بلند و فضا پر کن داشت. به من نگاهی کرد و گفت : بزار درها بسته بشه. قطار که راه افتاد چند ضربه محکم به دف زد. مردم براق شدند. دو سرباز که روبرو ایستاده بودند گفتگویشان را قطع کردند. دست فروشها هم لحظه ای ایستادند و ساکت شدند. پسرک گفت : داره می ریزه و صبر کرد . باز گفت : داره می ریزه از زمین و زمان پول می ریزه ... و بعضی ها خندیدند ... بعد گفت : هر بار این خر محکم نبند نرو این دستای منو بیشتر نکن تو بدترو ... دخترک گوشه ای ایستاده بود. طوری به میله عمودی چسبده بود و می خندید انگار خجالتش را پشت دامن مادرش پنهان می کند. پسرک گفت تتلو چی می گه :  من فکر ساختنم تو فکرخود زنی میمیری چرت نگی میمیری شعر نگی... آیییی خانوم کجا کجا دوستت دارم به خدا ... و وقتی ملت باز خندیدند دخترک هم از پشت میله آهنگی کمی بیرون آمد و نقش دخترک گریان به دخترک خنده روی واقعی تبدیل شد. وقتی دف زن چند  شعر دیگر را چپ و راست و بی دلیل به هم چسباند سازش را گذاشت توی کیف زیپ دار و گفت بسه دیگه برای امروز خسته شدم. کسی پولی به او نداد. یک واگن بعلاوه دخترک پابرهنه ای را خنداند و رفت

مرد فریاد کشید

مرد فریاد کشید سوار شو. صدایش توی کل خیابان شریعتی پیچید. دست فروش ها همه سرهاشان را به سوی صدا برگرداندند. عابرها ایستادند. و مغازه دارها همه پریدند توی پیاده رو. مرد بار دیگر فریاد زد : بهت می گم سوار شو. دختر اما بهت زده نگاهش را دوخته بود به مرد و سوار نمی شد. از ترس صورتش سرخ شده بود و فقط می توانست سرش را تکان دهد که نمی خواهد سوار بشود. مردم اطرافشان آهسته حلقه می زدند و توی خیابان شریعتی مسیر شمال و جنوب ترافیک شده بود.  مرد سیلی محکمی به صورت دختر زد طوری که موهایش توی هوا پیچید. همین هنگام مردی عضلانی از آن سوی خیابان خودش را پرت کرد کنار موتور و نهیب زد که چرا می زنی بی شرف. مرد گفت من پدرشم به تو چه. مرد عضلانی گفت پدرش هستی که باش چرا می زنیش. پدر بار دیگر به دخترک اصرار کرد که سوار شود. دختر مردد بود. انگار نه راه رفتن داشت و نه جرات سوار شدن. بی پناهی را در صورتش احساس کردم. وقتی پدر سیلی دیگری به صورت دختر زد مرد عضلاتی با او گلاویز شد. موتور روی زمین ولو شد. دختر جوری جیغ می کشید که انگار نهنگی است در اقیانوس که آواز ناآشنایش را هیچ کس نمی فهمد و تنهای تنهای تنها مانده است. جمعیت حیران و سرگردان موج می خوردند. چند نفری مرد عضلانی را از پدر کندند و به سوی دیگر خیابان بردند. پدر با موهای ژولیده و لباس خاک مال شده موتورش را از روی زمین برداشت و راه گرفت به سوی کوچه ای که روبرویش بود. دخترک با روسری افتاده و موهای پریشان و سر و صورت سرخ از سیلی ها و شرم و اندوه جیغ می کشید و به دنبال پدرش راه می رفت. احساسی بود بین لعنت به تو و این شهر. پدر چند ده متری که رفت سوار موتور شد و این بار دخترک ترک موتور نشست و هر دو با باد پاییز که برگ ها را می ریخت رفتند.